غلامی، ارباب ظالمی داشت که او را مورد آزار قرار می داد.
هرچه به غلام میگفتند تا از صاحب ستمکارش بخواهد او را بفروشد، می گفت: "بُگذرد"
مدتی گذشت و ارباب مُرد زن وی، غلام را به همسری برگزید
و اختیار کار و دارایی شوهرش را به او سپرد، و چون دوستان غلام با شادی نزدش آمدند
و به او تهنیت گفتند، در جواب گفت: "این نیز بگذرد!"
تا آن که عمرش به سر آمد و به دیار باقی رهسپار شد، وصیت کرد.
بر سنگ مزارش بنویسند: "این نیز بگذرد"!!
این وصیت، مايهٔ تعجب بازماندگان شد. چندی نگذشت
که به حُکم حاکم، قبرستان ویران شد و هر تكهی اموات، و سنگ و کلوخ گورشان، به طرفی افتاد!!!
هر کس قلم به دست بگیرد...برچسب : نویسنده : issah66 بازدید : 103